روزی مجنون از روی سجاده شخصی نماز گزار عبور کرد .
مرد نمازش را شکست و گفت : مردک ؛ در حال راز و نیاز با خدای خویش بودم ، تو چگونه این رشته را بریدی ؟
مجنون لبخندی زد و گقت : من عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدای هستی و مرا دیدی !!!
:: موضوعات مرتبط:
مطالب مذهبي ,
پندها و اندرزها ,
,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2